میم مثل معلم...
بسم الله الرحمن الرحیم
میم مثل معلم، میم مثل مربی
از روز اول که دستم را گذاشتم در دست واژه های روشن تو، می دانستم راه پیش رویم فرق می کند. می دانستم این « صراط مستقیم» که می گویند، از ان راه ها نیست که بشود چشم بسته در آن قدم برداشت. می دانستم به نور کلمات درخشان تو محتاجم برای دیدن افقی که صدایم می کند... و به همین سادگی این قدر سخت شد شاگرد تو بودن استاد!
کلمات تو از جنس دیگرند. تو حرف هایت را در قابی می چینی که به ذهن مشوش و آشفته ی من آرامش می دهد. تو چارچوبی داری برای فکرهای زلالت که حواس پرت مرا متوجه خودش می کند و من چقدر به این نظام استواری که تو به فکرهای درهمم هدیه می دهی نیاز دارم استاد!
حالا ماه ها و سال ها می گذرد از اولین روزی که افتخار شاگردی تو نصیبم شد. حالا مدت هاست که من پای مکتب تو بزرگ شده ام... وامروز که قرار است زیر سایه ی استادی تو، مربی آن چه باشم که از کتاب های دوست داشتنی ات یاد گرفته ام؛ حالا که قرار است من هم دست دوستانم را بگیرم و راه سبز واژه های تو را نشانشان بدهم، بیشتر از همیشه به لطف سرشار تو امیدوارم معلم درس های فراموش نشدنی!می خواهم کمکم کنی آن بینش مطهر بلندت را، آن نگاه تیزبین و موشکافانه ات را و آن اندیشه ی محکم و منطقی اسلامی ات را به دوستانم نشان بدهم و با دعای خیر تو، درس پس بدهم در کسوت مربی کتاب هایت استاد مطهری من!
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم؟ درس دگر یاد نداد استادم...